مرا در من کشتهاند .
لباسی از غم بر تنم کردهاند .
از گیسوانم طنابی بافتهاند و به گردنم آویختهاند .
جانی نمانده
از این ته مانده شراب هستیم
در هیچ جامی نمانده .
در این راه روهای سرد و بی انتها
میخزم و میخوانم از تابوت
از او .
که تا بود
من در من زنده بود .
درباره این سایت