تنها صدای باد می آید .
و من نشسته ام در هـــیچ کجای هستی
به فنا می اندیشم و فقر
از عشق میخوانم و حسرت،
به معنا رسیده ام
و سراسر وحشت زده ام
که کجا دوباره او را خواهم یافت
و از سخن لبریز میشوم
روی برمیگردانم
هـــــیچ نیافته ام .
جز ابر و کوه و کلوخ
من هرگز از رویا دست نخواهم کشید
این بحر بی پایان
در این دنیای متناهی
تنها ریسمانیست که می توان بدان چنگ کشید
و محدود عمر باقی را
در این جام کثیف،
ســـــر کشید .
+ تومرا دریاب
این چنین ساکت و سرد
این چنین بی پروا
اینچنین تنها .
درباره این سایت